حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

هوای خوب....

هوا چقدر خوب و دو نفره ست...
من هستم و خدا...
و در جاده ی زندگی،صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید...
به خودم میگم: هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا...
راستی اونکه دستان مهربان خدا رو به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد؟؟


نظرات 2 + ارسال نظر
جوجه شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

آنجه را که دوست داری بدست آور وگرنه مجبور میشوی آنجه را که دوست نداری تحمل کنی . همیشه باور داشته باش که خدا تو را فراموش نمی کند حتی اگر تو او را فراموش کرده باشی

سلام جوجه کوچولو
دوستت دارم یه دنیا

عطیه ی ناراحت شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ب.ظ

اصلا وبلاگتو دوس ندارم
یه صفحه آدم نظر می نویسه
بعد که میزنی ثبت اخطار میده

سلام عجییییییجم، ولی من تو رو خیلی دوست دارم
منم قبلا توی بلاگفا که میخواستم کامنت بزارم اینجوری میشد!!
بعدا فهمیدم اشکال از سیستم خودمه!!
ایشالا درست میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد