حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

مرهم...

خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد

از جنس ِ خـــــــــــــــودت

نزدیــــــــــــــک

بی خطـــــــــر

بخشنـــ
ـــــــده

بی منّــــــــــت ...
          

نظرات 11 + ارسال نظر
عمو شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام
یکم به دور و برت نگاه کن
اینقد نا امید نباش عمو جون

به به عمو!!!
ازاین ورا؟؟
چه عجب جوجو تو پیدات شد؟؟

اورنگ شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ

خدایا ...
مرسی که هستی

عطیه شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام

از یه اتفاق خوشحالم
از اینکه اغلب جاهایی که سرک میکشم.. حرف ها راجع به خداست

خدا پشت و پناهت عزیزم

قربونت عسیسم
ایشالا خدا پشت و پناه همه ی دوستان

عمو یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ

راه گم کردم.بابا ما همیشه هستیم ولی کسی مارو نمیبینه
حالا شدیم جوجو دیگه!!!
یادت نره که من عموام نه جوجووووو!!!

تو عمو نیستی مرمر خانوم!!
تخلصت عموئه!!!
تو دوست جون خودمی....

marjan یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

خدایا عاشقان را با غم عشق اشنا کن

زغمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری

شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن ...

جانا به عهد خود وفا کن ..... وفا کن ...

مرجان کامنتات معرکه است...
یعنی عاششششقتم

بی نشان یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ http://bineshan70.blogfa.com

گاهی حرفای ما که باهم همسطحیم آروممون نمیکنه گاهی دوست داریم یکی که از خیلی چیزا خبر داره باهمون حرف بزنه ویه چیزی بگه ،نمیدونم چطو شد، یه دفعه ای این مطلب رو برات و البته برای خودم پیدا کردم
علامه طباطبایی بهمون میفرمان: « به یاد خدا باش تا خدا به یادت باشد، اگر خدا به یاد انسان بود، از جهل رهایی می یابد و اگر در کاری مانده است خداوند نمی گذارد عاجز شود و اگر در مشکل اخلاقی گیر کرد خدایی که دارای اسماء حسنی است و متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود. »
علامه ریحانه رزازیان هم میفرمایند: شاد وبا ایمان باشی

هنگامه دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://hehgameharjomand.blogsky.cam

پیدا کردی سلام منم برسون

[ بدون نام ] دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ب.ظ

ما بیشتر

مریم چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ق.ظ





سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی


دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی



چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو


ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی



زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت


صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی



سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل


شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی



در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست


ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی



اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست


ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی



آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست


عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی



خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم


کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی



گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق


کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

حافظ

مرسی از شعر قشنگت

montazer چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ http://montazer65.blogsky.com

زیبا نوشتی...دستت درد نکنه

لطف دارید!!

... جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ

اینجا همه آشنایند و ما نا آشنا
دل نوشتها صحبت از هوای دل دارد و یار...
این هوای یار بود که مرا اینجا کشاند،بی چاره دل بین دو...

آسمـــان اینجـــا آبـــی سـت... !

مـــن بیــن غـــریبـــه هـــا نیستـــم..

همـــه آشنـــاینــد!

میـــدانـــی..؟

پـــوسیــده اســت...

دلـــــم بیــن همـــه آشنـــایـــان غـــریبـــه..!

احســـــاس حبــــاب را حــــالا میفهمـــم..

وقتـــی روی آب نگــــران تـــرکیـــدن اسـت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد