خسته ام
تمام کوه های پا بر جای تاریخ
که فرهاد آن ها را نکند
بر روی دوشم سنگینی می کنند
چشم به راه هیچ مسافری نیستم
اما ...
دروغ نوشتن را من وارد این متن نکردم
چشم به راهم
انتظار فعلی است که هیچگاه
به فاعلش نرسید !
من تمام صفات را از برم
اما حس امروز مرا
هیچ صفتی کامل نمی کند
هنوز خالی ماندم در ابتدای جمله ام
و چشم به راهم
تا کسی مرا به نقطه پایانم برساند
بی صفت بودن بهترین
تعریف حالم شده است !!
بخوابان تمام صداهای دنیا را
سکوت می خواهم در آخر راهی که تو می آیی ...
ای کاش آسمان بودم
حتی اگر تنها یک پرنده در من پر می زد
انشالله بحق این روزای عزیز غما از دلت برن
_________________
غم بزرگ غمه نبوده مولاست
شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی . ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی . ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه میزد
دلم با تو خوش بود و پیمونه میزد
دلم با تو خوش بود و پیمونه میزد
نه مرد قلندر . نه آتش پرستم
فقط با خیالت شبا مست مستم
الهی سحر پشت کوهها بمیره
خدا این شبا رو از عاشق نگیره
نه یک شب که هر شب دلم بیقراره
میخواد مثل بارون بباره بباره
شب مرد تنها پر از یاد یاره
پر از گریه تلخ بی اختیاره
شب مرد تنها . شب بی تو مردن
شب غربت و دل به مستی سپردن
شبای جوونی چه بی اعتباره
همه اش بیقراری . همه اش انتظاره
همه اش بیقراری . همه اش انتظاره
یگر تو را میان غزل گم نمی کنم
تا دارمت نگاه به مردم نمی کنم
در گیر و دار تلخ رسیدن به عشق
حتی به جان خویش ترحم نمی کنم
ای بهترین بهانه برای نمردنم
دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم...