حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

نگرانی

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا ً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد!چه جای نگرانی است

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


نظرات 5 + ارسال نظر
mj یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ

نه بابا دور از جون ..............
ولی گاهی اوقات مردن بهتر از این طوری ...
تو این آدما ... زندگی کردنه ....

اورنگ دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام
شعر خیلی قشنگی بود.
از کی بود؟

سلام عزیزم
از فاضل نظری

عین کاف چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ق.ظ



بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

فاضل نظری

فرهاد شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ http://rozesiom.mihanblog.com/

شعر زیبایی بود..سه گانه فاضل واقعا عالی و زیباس...
گریه های امپراطور..آن ها...اقلیت...
...
نرگس آتش پرستی داشت شبنم میفروخت
با همان چشمی که میزد زخم،مرهم میفروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم میفروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم میفروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
مهربانی میخرید از ما و ماتم میفروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم میفروخت....

ممنون
شعر قشنگی بود.....

علی مومن شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ

قالب سایت..عکس و نوشته ها خیلی خوب داره

ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد