حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم




از سخن‌چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم


سیلی هم‌صحبتی از موج‌خوردن سخت نیست

صخره‌ام، هرچند بی‌مهری کنی، می‌ایستم


تا نگویی اشک‌های شمع از کم‌طاقتی‌ست

در خودم آتش به‌پا کردم ولی نگریستم


چون شکست آیینه، حیرت صدبرابر می‌شود

بی‌سبب در خود شکستم تا ببینم کیستم


زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می‌زیستم


                                                                   فاضل نظری

نظرات 1 + ارسال نظر
اورنگ یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ

من عاشق این شعرم...

"خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم"

آره منم خیلی دوسش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد