محشر پر از هیاهو بود و زن در اضطراب.
بی مقدمه فریاد کشید:
خدایا! خودت مرا زیبا آفریدی ، خودت مرا آراستی و جلوه دادی،
همین ها بود که دام زندگی ام شد...
حرفش تمام نشده بود که مریم را آوردند؛ مریم مقدس.
تا نگاهش کرد، از زیبایی اش مبهوت شد و از عفّتش غرق در خجالت.
دیگر حرفی برای گفتن نداشت...
عالی بود
زندگی می گذرد آنچه بگذشت نمی آید بازقصه ای هست که هرگز نتوان شد تکرارآنچه می ماند از این عهد بجای خاطراتی ست بهبلندای خیال
سلام جوجه همینجا بمون دارم مطلب میزارم