حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

محشر

محشر پر از هیاهو بود و زن در اضطراب.
بی مقدمه فریاد کشید:
خدایا! خودت مرا زیبا آفریدی ، خودت مرا آراستی و جلوه دادی،
همین ها بود که دام زندگی ام شد...
حرفش تمام نشده بود که مریم را آوردند؛ مریم مقدس.
تا نگاهش کرد، از زیبایی اش مبهوت شد و از عفّتش غرق در خجالت.
دیگر حرفی برای گفتن نداشت...

نظرات 2 + ارسال نظر
..... دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ب.ظ

عالی بود

جوجه چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ

زندگی می گذرد آنچه بگذشت نمی آید باز قصه ای هست که هرگز نتوان شد تکرار آنچه می ماند از این عهد بجای خاطراتی ست به بلندای خیال

سلام جوجه همینجا بمون دارم مطلب میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد