حکایت من،حکایت کسی است که
عاشق دریا بود، اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود، اما همسفر نداشت
حکایت من،حکایت کسی است که
زجر کشید، اما زجه نزد
زخم داشت و ننالید
گریه کرد ،اما اشک نریخت
حکایت من،حکایت کسی است که
پر از فریاد بود،اما سکوت کرد
تا کسی نفهمد غمش چه بود....
دلمان که میگیرد ، تاوان لحظه هایی است که
بی پروا دل میبندیم.
و دل کندن سخت ترین کار دنیاست....
که؛
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل میکند....
فرهاد بخاطرعشقش کوهو نکند....
تیشه میزد تا صدای مردم شهرو نشنوه که میگن اون تورو نمیخواد.....
سلام عزیزم
چقدر حکایت تو شبیه حکایت غریب من است!!!!!!!!!!!!!!!!!
زجه زجرت چه سوزناک!
گریه اشکت چه غمناک!
وفریاد سکوتت چه دردناک!
سلام مریم جونم
دلم برات خیلییییییییییی تنگ شده،خیییییلییییییییی
نازک نارنجی:
چقدر استدلالت جالب بود
شاید هم تقصیر ماست که برات همسفرای خوبی نیستیم!!
شما عشقین عزیزم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
این روزها تمام حرف دلم این است
::
از هر کجای عشق که هستی مرا آغاز کن...
قربونت انسی جون!منم دلم برات یه ذره شده!




می بووووووووووووووووووووووووووووووووووسمت.
حکایت من حکایت کسی که دنبال خداش میگرده شاید پیداش کنه امین
عه عه تو هم درباره ی ععععععععشق نوشتی راستی
ببینم توپ کجاست برم بالا
خخخخخخخخیلی با حال ااومدی خوشم اومد
خواهش میکنم عزیزم
باحالی از خودتونه...
زندگی منم آبه کشکه دوغه دیکه چی بگم خودت کمکم کن