حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

با تو میگویم حرف هایم را.....




خدایا........

با تو می گویم حرفهایم را... دلتنگیهای وجودم را... و آشفتگیهای درونم را....

خدایا........

قلب مترسک تنها را دریاب... می دانم همین نزدیکیهای تو!

و من بی فرجام چنان دورم از تو که گاهی نامت را نمی دانم!

که نشانی ات را از هر که پرسیدم خود آواره دیارت بود!

خدایا.......

از من مپرس که پاسخی ندارم جز شرمندگی... جز درماندگی...

 از خویش هیچ نیاموخته ام مگر ندانستن... مگر نادانی!

خدایا.......

صدایت می کنم! جواب از این بی دل آشفته حال دریغ مکن ور نه گم می شوم

 در سیاهی و دو رنگی روزگار... گم می شوم و راه پیدا نمی کنم در این سکوت بی نام نیمه شب!

خدایا.......

می خواهم در این نسیم سحرگاه تو را باز شناسم از سیاهی!

دلتنگم ... تنهایم ... دردمندم... و نیازمندم به درگاهت...

دستم را رها مکن که اگر تو راه به من نشان ندهی چگونه در این ظلمت به خانه باز گردم!

خدایا.......

جهان و هر چه در آن است نشانی تو و آوارگی نشانه من...

 کوه و جنگل و دریا نشان از عظمت تو و اشک و آه و حسرت نشانی من!

خدایا.......

تو کریمی و بخشنده... تو یگانه ای و بی نیاز ...

تو رئوفی و بزرگ... تو پشت و پناه و تکیه گاه دردمندانی... و من حقیر و سرگشته و حیران !

خدایا.......

این بنده خاطی و بیچاره را ببخش و از درگهت نا امید مگردان...

اگر چه در وقت دلتنگی و دردمندی دست نیاز به درگاهت دراز می کنم

 و در هنگام حلاوت و سر خوشی از تو دورم!

خدایا.......

غمگینم و آزرده ... دلگیرم و تنها... بی پشت و پناهم و سر گردان...

دلشکسته ام و به هر که و هر چیز رو کردم جز زخم عایدم نگشت!

پس قلب شکسته ام را دریاب و مرا از غم و غصه های دنیوی برهان!

خدایا......

نگاه گرمت را از من مگیر که محتاج گرمای بی رنگ و ریایم...

و این سرما که بر وجودم رخنه کرده از قلب فرتوتم بزدا که تنها بی نیاز یکتا تویی و بس!

خدایا.......

قطره های اشک پنهانم را فقط تو می بینی و همزاد غم بودن ذهنم را تنها تو می دانی

و آنچه گذشته ام را با غم و امروزم را با درد می سازد تو می فهمی!

خدایا.......

مرا از هر بنده بی نیاز گردان و بر من رحم کن بر من که نا توانم بر من که محتاج صبوریم

صبری عطا کن و قلبی روشن و بی کینه!

باشد که هیچ جز عشق و محبت درون سینه نداشته باشم!

و.......

دلم عجیب گرفته است

کجاست پنجه شیرینت ای نوازشگر

که تار های دلم را به زخمه ای بنوازد.........؟؟؟

نظرات 6 + ارسال نظر
هنگامه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com

تو که ایستاده میخوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن



حتما دعایم کن

چشم عزیزم حتما
شما هم واسه ما دعا کن....

عطیه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ

خدا بزرگ است
از تمامی خواسته ها و درده و دلتنگی هایمان

بزرگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


توکل به نام عظمش

نصیبه شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

دلم عجیب گرفته است

کجاست پنجه شیرینت ای نوازشگر

که تار های دلم را به زخمه ای بنوازد؟


دعا کن مرا

بی نشان یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://www.bineshan70.blogfa.com

به نام خدا
سلام انقدر متنت قشنگ هست که هیچ چیز رو لایقش نمیدونم

سلام عزیزم
لطف داری

هنگامه دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 ب.ظ

خدا همان است که من میخواهم

کاشکی منم همان بودم که خدا میخواست

مریم چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ

خدایا خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد