حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

زیاد که باشی زیادی می شوی....



چه رسم جالبی است!!!

محبتت را میگذارند پای احتیاجت
...

صداقتت را میگذارند پای سادگیت...

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت...

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت...

و وفاداریت را پای بی کسیت...

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بی کسی و محتاج!!!

آدم ها آنقدر زود عوض میشوند...

آنقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاه بیاندازی...

و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها فاصله افتاده است...

زیاد خوب نباش...

زیاد دم دست هم نباش...

حکایت ما آدم ها...

حکایت کفشاییه که...

اگه جفت نباشند...

هر کدومشون...

هر چقدر شیک باشند...

هر چقدر هم نو باشند...

تا همیشه...

لنگه به لنگه اند...

کاش...

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید...

جفت هر کس رو باهاش می آفرید...

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها...

به اجبار، خودشونو جفت نشون نمی دادند...

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی...

آدم ها  این روزها عجیب به خوبی، به شیرینی، آلرژی پیدا کردند...

زیاد که باشی زیادی می شوی...


نظرات 2 + ارسال نظر
اورنگ جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 ب.ظ http://0rang.blogfa.com

البته به نکته ی ریز و درشتی اشاره کردی:
زیاد که باشی زیادی می شوی!!!

مریم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

ی(ا صاحبی عند غربتی)

جه رسم دلگیرییست دنیا!
اینجا که اینقدر تنهاییم اون دنیا چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد