حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

پر از احساســــــم....

گریــــه شـــاید زبـــان ضـــعـف بـاشــ ــد

شــاید خیلــی کـودکانـــ ــه

شــاید بـی غـرور...

امــا هــر وقـت گونه هایـم خیــس می شود

مـی فـــهـمـــــم ؛

نــه ضعیفـم !!!

نــه یـک کودکـم !!!

بلکه پر از احساســــــم....


اعتماد

و عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم ،

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !

بعد از چند روز به دوستی ،

بعد از چند ماه به همکاری ،

بعد از چند سال به همسایه ای ...

اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !



تلنگر...

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،


آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،


آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری،



می خواهم بدانم،


دستانت را بسوی کدام آسمان بلند می کنی تا برای


خوشبختی خودت دعا کنی؟


                                                 "سهراب سپهری"


روز جهانی عصای سفید

یاد ندارم تا کنون نابینایی به من تنه زده باشد!

اما هرگاه تنم به مردم نادان خورد،

گفتند : مگه کوری؟!


درد ِ دل...

درد ِ دل ... که می کنی ....

ضعف هایت ، دردهایت را ....

می گذاری توی ِ سینی و تعارف می کنی ....

که هر کدامشان را که می خواهند ....

بردارند ....

تیز کنند ....

تیغ کنند ....

و بزنند به ....

روحت ....

سقوط

انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند

از لبه پرتگاه

از پا

از نفس

از این ور بوم

از دماغ فیل

از چاله به چاه

از عرش به فرش

از چشم

از چشم

از چشم......


السلام علیک یا حجت الله فی ارضه


این روزها ...

           احساسِ آفتابگردان تنهایی را دارم که

                                  آفتابش پشت ابرهاست ...

اللهم عجل لولیک الفرج
 

نقاب ها...

چگونه است؟!

صبح که بیدار شدی کدامین نقاب را بر می داری؟

فصل نقابهاست...

انگار کسی ما را بی نقاب نمی بیند اگر روی واقعی داشته باشیم کسی ما را نمی پسندد به دنبال لحظه ایم که تمام نقابها از چهره ها برداشته شود

ایا آن روز هیچ "خودی" باقی خواهد ماند؟



گروه اینترنتی ایران سان

مرا ببخش قلب من...

برای دلم گاهی مادری مهربان می شوم

دست نوازش بر سرش می کشم و می گویم: غصه نخور عزیزکـــــــــــــم می گذرد ...


برای دلم گاهی پدر می شوم


خشمگین می گویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ...


گاهی هم دوستی می شوم مهربان


دستش را می گیرم و می برمش به باغ رویا، کنار تو...


دلم از دست من خسته است...
دلم از دست من زخم خورده است...

مرا ببخش قلب من...




سخت ترین دو راهی...



سخت ترین دو راهی ؛ دو راهی بین فراموش کردن و انتظار است...

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی...


و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی...

شاید پشتت به خداست!!

دانشجویی به استادش گفت:

استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید



تنهایی...

هر چقدر هم که بگویی :

تنهایی خوب است؛

هم من و هم تو میدانیم که:
تنهایی خوب نیست ...

ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی ، واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند ...
به تنهایی و بدون تو روزگار میگذرانم ؛
ناراحت نباش ، این روزها همه کمکم میکنند باور کنم :
تنهایی خوب است ...

آدم ها...

آدم ها همه می پندارند که زنده اند

برای آنها تنها نشانه ی حیات

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟!

گرم است؟!  چراغش نوری دارد هنوز؟!



ایستادگی...

آنقدر زمین خورده ام که بدانم

         برای برخاستن

                  نه دستی از برون

                         که همتی از درون

                                       لازم است ...

  حالا اما
 
    نمی خواهم برخیزم

         می خواهم اندکی بیاسایم
 
   فردا برمی خیزم

             وقتی که فهمیده باشم
                        چرا  زمین خورده ام ...
.

هویج...

بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید؛
همه خندیدند و کسی ندانست...

که عقل همه در چشمشان است !!!