بلکه پر از احساســــــم....
و عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم ،
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی ،
بعد از چند ماه به همکاری ،
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری،
می خواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان بلند می کنی تا برای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
"سهراب سپهری"
یاد ندارم تا کنون نابینایی به من تنه زده باشد!
اما هرگاه تنم به مردم نادان خورد،
گفتند : مگه کوری؟!
انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند
از لبه پرتگاه
از پا
از نفس
از این ور بوم
از دماغ فیل
از چاله به چاه
از عرش به فرش
از چشم
از چشم
از چشم......
چگونه است؟!
صبح که بیدار شدی کدامین نقاب را بر می داری؟
فصل نقابهاست...
انگار کسی ما را بی نقاب نمی بیند اگر روی واقعی داشته باشیم کسی ما را نمی پسندد به دنبال لحظه ایم که تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ایا آن روز هیچ "خودی" باقی خواهد ماند؟
دانشجویی به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم آن را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید
گرم است؟! چراغش نوری دارد هنوز؟!
که عقل همه در چشمشان است !!!