حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...
حیاط خلوت

حیاط خلوت

کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم که به کسی بر نخورد...

خاطره ای خواهد ماند

 
 "نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
                   غصه ها می گذرد

آن چنان که فقط

خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند
                  به تن لحظه ی خود ،جامه ی اندوه مپوشان هرگز "

نظرات 5 + ارسال نظر
marjan پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ

به حباب نگران لب یک رود قسم

غصه ها میگذرد ...

بسیار زیبا بود عزیزم

مرسی مرجان جون

نصیبه پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:31 ب.ظ

ما به تن لحظه ها جامه اندوه نپوشانیم، اندوه خود لحظه هایمان را در بر خواهد گرفت...

بی نشان شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ

یک نفر دلتنگ است
یک نفر می بافد
یک نفر میشمرد
یک نفر میخواند
زندگی یعنی یک سال پرید
از چه دلتنگ شدی؟!
دلخوشی ها کم نیست!!!
مثلا این خورشید!
کودک پس فردا!
کفتر آن هفته!
یک نفر دیشب مرد
وهنوز نان گندم خوب است
وهنوز آب می ریزد پایین اسب ها می نوشند
قطره ها در جریان
برف بر دوش سکوت وزمان روی ستون فقرات گل یاس...

مریم یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:25 ب.ظ

سلام عزیزم شعرت خیلی قشنگ بود.
شعر بی نشان هم جالب بود یاد سهراب افتادم.

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند.

سلام عزیزم!!
خوبی؟؟؟
ممنون
این شعرهم مال سهرابه...

هنگامه دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ق.ظ

منم با نوه ام آب کف بازی میکنیم خیلی خوبه حباب درست گردن

وای یادش بخیر....
حباب بازی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد