ســـــــــــــــــاکت که می مانی،
میگذارند به حساب جواب نداشتنت!
عـــــــــــــــــــمراً بفهمند داری جان میکنی تا...
حرمـــتـــــــــهـا را نگه داری!
پیش از آنکه درباره ی زندگی، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی…
خودت را جای من بگذار
از مسیری که من گذشته ام عبور کن…
با غصه ها...
تردیدها...
ترسها
یادت باشد هرکسی سرگزشتی دارد، هرگاه به جای من زندگی کردی، آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی…
چارلی چاپلین به دخترش گفت :
. . .
. . .
تا قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریانت را نشانش نده
هیچگاه چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمیفهمد گریان مکن
قلبت را خالی نگاه دار و اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی فقط یک نفر باشد.
به او بگو تورا بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز
از خودش....
از عشق....
که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام
آهای!!!!!!
روی احساسم پانگذارید.... لیز میخورید
محشر پر از هیاهو بود و زن در اضطراب.
بی مقدمه فریاد کشید:
خدایا! خودت مرا زیبا آفریدی ، خودت مرا آراستی و جلوه دادی،
همین ها بود که دام زندگی ام شد...
حرفش تمام نشده بود که مریم را آوردند؛ مریم مقدس.
تا نگاهش کرد، از زیبایی اش مبهوت شد و از عفّتش غرق در خجالت.
دیگر حرفی برای گفتن نداشت...